حسادت

سلمان اختر

گروه ترجمۀ ریرا

 

 

دوست دارم این مقاله را با نقل قولی از توصیف بسیار دقیق و لطیف مارسیان بلویس (۲۰۰۹) از فردی که دچار حسادت است آغاز کنم. او با بیانی دلنشین و گیرا می‌نو

«فرد حسود نمی‌تواند به چیزی اعتماد کند. او دچار تردید و بدگمانی است و سناریوهای عجیب خیانت را تخیل می‌کند و همواره در انتظار حادثه‌ای است. درنهایت، واقعیت با دنیای خیالی و تعریف اشتباه او از عشق مواجه می‌شود. او نمی‌تواند از همه‌چیز سر دربیاورد. روشن است که معشوقش هیچ‌گاه نمی‌تواند برایش کاملاً شفاف باشد. هر انسانی به حریم خصوصی نیاز دارد، به باغچه‌ای پنهان در درون خودش. اما برای فرد حسود، این وضعیت قابل تحمل نیست. او خواهان کنترل کامل بر همه چیز است.» (ص. ۳)

این تصویر نه‌تنها از نظر ادبی بسیار تأثیرگذار است، بلکه به زیبایی مجموعه‌ای از «فرا-تجربه‌های» مرتبط با حسادت را نیز کنار هم قرار می‌دهد. به‌زودی دربارۀ این تجربه‌ها صحبت خواهم کرد. فعلاً همین بس که بدانیم حسادت تجربه‌ای دردناک است که در عرصه‌های اجتماعی، فرهنگی و بالینی زندگی به‌کرات دیده می‌شود.

آنچه در اینجا می‌خواهم ارائه دهم تبیینی از ماهیت پدیدۀ حسادت، بررسی ریشه‌های تحولی آن، و شرح راهبردهای درمانی برای کاهش رنج ناشی از آن، به‌ویژه در مواردی است که حسادت به‌شکل شدید و بیمارگونه بروز می‌یابد. برای تحقق این اهداف، ابتدا ویژگی‌های پدیدارشناختی حسادت (و نبود آن) را توضیح خواهم داد، سپس به بررسی جامع نوشته‌های روان‌کاوی دربارۀ این موضوع می‌پردازم و تلاش می‌کنم دیدگاه‌های مرتبطی از روان‌شناسی عمومی، روان‌پزشکی و مردم‌شناسی فرهنگی را نیز وارد بحث کنم. پس از آن، چالش‌های فنی در درمان روان‌‌کاوانۀ افراد حسود را مورد بررسی قرار می‌دهم و در پایان، با ارائۀ نکاتی جمع‌بندی‌شده، حوزه‌هایی را معرفی می‌کنم که نیازمند توجه و پژوهش بیشتر هستند.

ویژگی‌های توصیفی

ریشه‌شناسی واژۀ انگلیسی «jealousy» (حسادت) به‌قدری دقیق و کامل توسط دیوید باس (۲۰۰۰) بررسی شده که بازگویی آن با کلمات دیگر، حق مطلب را ادا نمی‌کند. از این‌رو، نقل قول مفصل او را در اینجا می‌آورم:

«واژۀ jealousy از زبان فرانسوی وارد زبان انگلیسی شده است. واژه‌های معادل آن در زبان فرانسوی jaloux  و jalousie  هستند که هر دو از واژۀ یونانی zelos  گرفته شده‌اند؛ واژه‌ای که به معنای شور، گرما، اشتیاق یا میل شدید بوده است. اما واژۀ فرانسوی jalousie  دو معنا دارد: یکی همان معنایی است که به حسادت در زبان انگلیسی نزدیک است، و دیگری به نوعی پردۀ کرکره‌ای اطلاق می‌شود که از تعدادی تیغۀ افقی ساخته شده و روی هم قرار گرفته‌اند. نیلس رترستول، روان‌پزشک نروژی از دانشگاه اسلو، حدس می‌زند که این معنا از موقعیتی ناشی شده باشد که در آن شوهر مشکوک، بدون اینکه دیده شود، از پشت این پردۀ کرکره‌ای همسر خود را زیر نظر می‌گرفته تا شاید او را در حال رابطه با مردی دیگر غافلگیر کند.» (ص. ۲۸)

تعریف حسادت در واژه‌نامه شامل عباراتی مانند «فقدان ظرفیت تحمل‌ در برابر رقابت یا بی‌وفایی… دشمنی نسبت به رقیب یا کسی که گمان می‌رود برتری‌ای دارد… و گوش‌به‌زنگی شدید» است (میش، ۱۹۹۳، ص. ۶۲۷). به نظر می‌رسد سه حوزه در این تجربه درگیر باشند: حوزۀ هیجانی، شناختی، و رفتاری. ارتباط نزدیک با افرادی که دچار حسادت هستند درستی این دسته‌بندی را تأیید می‌کند. در حوزۀ هیجانی، حسادت با درد روانی و بی‌اعتمادی همراه است. درد روانی از تجربۀ گسست رابطۀ خود و ابژه نشئت می‌گیرد که پیش‌تر بدیهی انگاشته می‌شد (اختَر، ۲۰۰۰؛ فروید، ۱۹۲۶؛ وایس، ۱۹۳۴). بی‌اعتمادی نیز واکنشی به ترومای خیانت (چه واقعی و چه خیالی) است و دفاعی در برابر تکرار آن درد روانی است. در حوزۀ شناختی، اختلالات گوناگونی مشاهده می‌شود. فرد حسود معنا را در جاهایی پیدا می‌کند که معنایی وجود ندارد، نشانه‌های محیطی را بیش‌ازحد مهم جلوه می‌دهد، و نمی‌تواند برای استنتاج‌هایش، تبیین‌های جایگزینی فراهم کند.

برای نمونه، زن حسودی شوهرش را به خاطر خوش‌آمد گفتن به زوجی که برای شام به خانه‌شان آمده‌اند سرزنش می‌کند آن هم به خاطر اینکه شوهر هنگام خوشامدگویی به مهمان زن گفته «چقدر زیبا شدی». همسر این جمله را نشانه‌ای از میل جنسی شوهرش به آن زن تعبیر می‌کند. یا شوهر حسودی را در نظر بگیرید که به جلسۀ ارائۀ مقالۀ همسرش در دانشگاه رفته و هنگامی که همسرش ابتدا از استاد راهنمای خودش تشکر می‌کند، شوهر از شدت خشم سرخ می‌شود و نتیجه می‌گیرد که چون همسرش ابتدا از او تشکر نکرده، پس حتماً دوستش ندارد. شناخت فرد حسود با ویژگی‌هایی چون تفکر خشک و انعطاف‌ناپذیر، ازدست‌دادن تمایز میان زمینه و موضوع، و نوعی «تنگ‌نظری» همراه است (برِنمن، ۱۹۸۵)؛ حالتی که به گفتۀ او «انسانیت را پس می‌زند و مانع از آن می‌شود که درک انسانی بتواند شدت بی‌رحمی را کاهش دهد» (ص. ۲۷۳). در حوزۀ رفتار، اقدامات نگران‌کننده‌ای مانند جست‌وجوی مداوم برای یافتن «سرنخ» یا «مدرک» خیانت، چک‌کردن ایمیل یا پیام‌های موبایل شریک عاطفی، و چک‌کردن مکان حضور او (از طریق تماس‌های مکرر یا حتی حضور ناگهانی در آن مکان) مشاهده می‌شود. شکل‌های دیگر جاسوسی، تعقیب و حتی استخدام کارآگاه خصوصی نیز در رفتارهای یک فرد حسود دیده می‌شود. خوشبختانه در بسیاری از موارد، حسادت به چنین رفتارهایی منجر نمی‌شود و به‌عنوان تجربه‌ای درونی ــ هرچند آزاردهنده ــ باقی می‌ماند. اما گاهی اوضاع از کنترل خارج می‌شود و نه‌تنها رفتارهای بالا بروز می‌کنند، بلکه غیظ، خشونت، و حتی قتل نیز ممکن است رخ دهد.

با درنظر‌گرفتن جنبه‌های هیجانی، شناختی و رفتاری حسادت، می‌توان با اطمینان گفت که بی‌اعتمادی خصمانه، گوش‌به‌زنگی افراطی، و تخریب‌گری، سه‌گانۀ مرکزی این پدیده را تشکیل می‌دهند. تک‌نگاری بلویس (۲۰۰۹) دربارۀ حسادت همۀ این موارد را دربرمی‌گیرد. او یادآور می‌شود که ویژگی‌های حسادت فقط شامل بی‌اعتمادی فراگیر و میل به کنترل همه‌جانبه نیست. از دیگر عناصر این پدیده می‌توان به موارد زیر اشاره کرد: ۱) ناتوانی در درک این واقعیت که عشق را نمی‌توان کنترل کرد؛ ۲) خطاهای ادراکی، به‌گونه‌ای که یک جملۀ اشتباه، تأخیر مختصر در پاسخ دادن به تماس تلفنی، یا حتی یک نگاه گذرا به بدگمانی منجر می‌شود و فرد را دچار وحشت می‌کند؛ ۳) داشتن نگرشی دوپاره‌شده نسبت به رقیب خیالی به‌طوری که فرد هشیارانه از رقیب بدش می‌آید و او را بی‌ارزش می‌داند، اما در سطح پیش‌هشیار یا ناهشیار او را تحسین می‌کند و به او حسادت می‌ورزد؛ ۴) احساس عمیق از دست دادن عشقی که پیش‌تر دریافت می‌شده؛ ۵) بی‌ثباتی هویتیِ ناشی از این ترومای روانی؛ ۶) فعال‌شدن احساس ناامنی‌ شدید نسبت به «دوست‌داشتنی بودن» خود؛ ۷)  پافشاری بی‌وقفه برای دریافت توجه و عشق؛ ۸) امکان انجام اقدامات منحرفانۀ سادومازوخیستی در موقعیت‌هایی که فرد نادیده گرفته می‌شود یا از رابطه کنار گذاشته می‌شود؛ ۹) و در نهایت، نوعی ازخودبیگانگی عجیب و فلج‌کننده از ابژۀ میل (معشوق).

با وجود این تصویر غنی و چندلایه از حسادت، همچنان برخی پرسش‌های اساسی دربارۀ ماهیت این پدیده بی‌پاسخ باقی مانده‌اند. از جمله:

تحت‌ تأثیر پیشینۀ خانوادگی ماست: مردی که مادرش به پدرش خیانت کرده یا در خانواده‌ای بزرگ شده که والدینش درگیر طغیان‌های خشونت‌آمیز حسادت بوده‌اند به‌احتمال بیشتری مستعد حسادت خواهد بود تا مردی که پدر و مادرش به عشق یکدیگر اطمینان داشته‌اند. ساختار خانواده نیز در این زمینه نقش دارد: زنی که همیشه در سایۀ خواهری زیباتر یا باهوش‌تر بوده، بیشتر احتمال دارد مستعد حسادت شود تا زنی که کودک محبوب خانواده بوده. پیشینۀ دلبستگی فرد هم مؤثر است: کسی که در کودکی دلبستگی‌ای ایمن با مادرش داشته، کمتر به حسادت دچار می‌شود در مقایسه با کسی که دلبستگی‌اش اضطرابی بوده. و فردی که در بزرگسالی از سوی شریک مورداعتمادش خیانت دیده به‌احتمال بیشتری در آینده مستعد تجربۀ حسادت خواهد بود. (ص. ۶–۷)

این توصیف دقیق از آسیب‌پذیری نسبت‌به حسادت نقطۀ آغاز مناسبی برای ورود به قلمرو فراروان‌شناسی است.

دیدگاه‌های روان‌کاوانه

نگاه فروید

فروید (۱۹۱۱) نخستین‌بار سازوکار حسادت را در بررسی موردی شرِبِر مطرح کرد. او تحلیل‌های خود را معطوف به توهمات حسادت در میان الکلی‌ها و زنان کرد. در هر دو مورد، ریشۀ حسادت را در هم‌جنس‌گرایی پنهان جست‌وجو کرد. به باور فروید، مرد الکلی از زنان ناامید شده و به سوی مردان کشیده می‌شود. اما به‌زودی، «رفیق‌های مشروب‌خورش» تبدیل می‌شوند به ابژه‌‌هایی برای نیروگذاری لیبیدوییِ ناهشیار او (ص. ۶۴). این میل سپس از راه زنجیره‌ای از تداعی‌ها به حسادت تبدیل می‌شود: «این من نیستم که آن مرد را دوست دارم، آن زن است که او را دوست دارد» (ص. ۶۴). درنتیجه، آن مرد به جای تمام مردانی که خودش به‌شکل پنهانی به آن‌ها علاقه‌مند است، به زنان بدگمان می‌شود: «این من نیستم که آن زن‌ها را دوست دارم _  آن مرد آن‌ها را دوست دارد». زن حسود نیز به جای تمام زنانی که خودش میل جنسی به آن‌ها دارد، به شریک جنسی مردش بدگمان می‌شود. پویایی روانی او دقیقاً معادل مرد الکلی است. با این تفاوت که فروید افزود، کشش زن به همجنس خود، تا حدی ناشی از «اثر سرشتیِ نارسیسم بیش‌ازحد اوست» (ص. ۶۴). یازده سال بعد، فروید (۱۹۲۲) بار دیگر به موضوع حسادت بازگشت و گفت:

«حسادت یکی از آن حالات عاطفی است، مانند اندوه، که می‌توان آن را طبیعی دانست. اگر به‌ نظر برسد که کسی حسادت ندارد، می‌شود استنباط کرد که آن احساس به‌شدت در او واپس‌رانده شده و در نتیجه، نقش پررنگ‌تری در زندگی روانی ناهشیار او ایفا می‌کند.» (ص. ۲۲۳)

فروید معتقد بود حسادت از سه لایه تشکیل شده است:
۱.  حسادت رقابتی
۲.  حسادت فرافکنانه
۳. حسادت توهمی

حسادت رقابتی را می‌توان «طبیعی» در نظر گرفت چراکه تصور ازدست‌دادن ابژۀ عشق منجر به زخم نارسیستی و گرایش به سرزنش خود می‌شود. اما فروید افزود:

«هرچند ممکن است این نوع حسادت را «طبیعی» بدانیم، اما به‌هیچ‌وجه نمی‌توان آن را کاملاً عقلانی تلقی کرد چراکه نه از موقعیت واقعی سرچشمه می‌گیرد، نه متناسب با شرایط است، و نه به‌طور کامل تحت کنترل «ایگوی» ناهشیار قرار دارد. در واقع، این نوع حسادت ریشه‌ای عمیق در ناهشیار دارد، ادامۀ نخستین امیال عاطفی دوران کودکی است و از عقدۀ ادیپ یا رابطۀ برادر–خواهری در نخستین مرحلۀ رشد جنسی نشئت می‌گیرد.» (ص. ۲۲۳)

لایۀ دوم حسادت، یعنی حسادت فرافکنانه، از فرافکنی خیانت (یا میل به خیانت) فرد بر شریک عاطفی‌اش شکل می‌گیرد. این پویش روانی در زنان و مردان یکسان است: آن‌هایی که خیانت می‌کنند دیگران را به خیانت متهم می‌کنند. فروید در این میان نکته‌ای جالب را مطرح می‌کند: دادن مقداری آزادی عمل به هر یک از طرفین رابطه برای وسوسۀ لاس‌زدن با دیگران می‌تواند همچون سوپاپ اطمینان عمل کند و نیاز به سرکوب این امیال را کاهش دهد. در نتیجه، احتمال بروز حسادت کمتر می‌شود. سومین نوع حسادت در تقسیم‌بندی فروید حسادت توهمی است که از فرافکنی ناشی می‌شود. اما در این مورد، ابژۀ عشق هم‌جنسِ فرد حسود است.

حسادت توهمی باقی‌ماندۀ یک میل همجنس‌گرایانه است که مسیر خود را پیموده و جایگاه درستی در میان اشکال کلاسیک پارانویا پیدا کرده است. این حسادت دفاعی است برای مقابله با یک میل همجنس‌خواهانۀ قوی که در مورد یک مرد می‌توان آن را با این فرمول توصیف کرد: «من آن مرد را دوست ندارم، آن زن است که او (آن مرد) را دوست دارد». (ص. ۲۲۵، تاکید در متن اصلی).

فروید بلافاصله افزود که در بیشتر موارد روان‌پریشانه، ترکیبی از هر سه نوع حسادت (رقابتی، فرافکنانه و توهمی) مشاهده می‌شود.

شاگردان و پیروان اولیۀ فروید

فرنتسی در سال ۱۹۰۹ با انعکاس‌دادن دیدگاه فروید، و در شرح حال بیمار زنی که احتمالاً تحت درمان فروید نیز بوده، منشأ حسادت را میل همجنس‌خواهانۀ انکارشده دانست: «او این میل را بر شوهرش فرافکنی کرد (او زمانی عاشق شوهرش بود) و او را به خیانت متهم کرد.» (ص. ۶۵–۶۶) فرنتسی در مقاله‌ای در سال ۱۹۱۲، داستان اندوه‌بار خدمتکار خانه‌اش را نقل می‌کند. همسر این زن مردی الکلی بود که بارها همسرش را به خیانت زناشویی و لاس‌زدن با بیماران مرد متهم می‌کرد. فرنتسی جزئیات زیادی از شیفتگی این مرد به خودش را شرح داده و در نهایت چنین نتیجه‌گیری کرد: «ویژگی برجستۀ انتقال همجنس‌گرایانۀ این مرد نسبت به من این تعبیر را ممکن می‌سازد که حسادتش به من درواقع فرافکنی لذت جنسی خودش نسبت به مردان بود.» (ص. ۱۶۱)

جونز (۱۹۲۹) نیز مانند فروید معتقد بود که ریشۀ حسادت در فرافکنی امیال همجنس‌گرایانۀ سرکوب‌شده نهفته است. با‌این‌حال، او از مسیر متفاوت و نسبتاً پیچیده‌تری به این نتیجه رسید. به باور او، فرد حسود دچار نوعی وابستگی نارسیستی است. این وابستگی نتیجۀ احساس گناه شدید ادیپی است که منجر به ترس از پدر و تمایل به تسلیم همجنس‌گرایانه می‌شود. در ادامه، این وضعیت منجر به ترس از زنان شده و همین ترس به خیانت می‌انجامد. فرافکنی این خیانت خودش را به شکل تجربۀ حسادت نشان می‌دهد.

در مقابل این وفاداری به نظریات فروید، کلاین (۱۹۲۷) منشأ حسادت را در واکنش کودک به تولد خواهر یا برادر جدید جست‌وجو کرد. او با تأکید بر اینکه روابط میان خواهر و برادرها نقشی بنیادی در شکل‌گیری شخصیت دارد، چنین بیان می‌کند:

«در هر تحلیل روان‌کاوانه‌ای دیده می‌شود که همۀ کودکان نسبت به خواهر و برادرهای کوچک‌تر و حتی بزرگ‌تر خود حسادت زیادی دارند. حتی کودکی که ظاهراً چیزی از تولد نمی‌داند، در سطح ناهشیار می‌داند که بچه‌ها در رحم مادر رشد می‌کنند. نفرت شدیدی نسبت به کودکی که در شکم مادر است شکل می‌گیرد؛ این نفرت باعث می‌شود کودک در تخیل خود بخواهد رحم مادر را تکه‌تکه کند یا کودک را با گاز گرفتن و بریدن، ناقص کند.» (ص. ۱۷۳)

کلاین اضافه می‌کند که همین گرایش‌های سادیستی ممکن است نسبت به خواهر یا برادر بزرگ‌تر نیز ایجاد شود، چون کودک نسبت به آن‌ها احساس ضعف می‌کند، حتی اگر در واقع چنین نباشد. یکی دیگر از جنبه‌های مهم نظریۀ کلاین شامل ارتباط پیچیدۀ میان حسادت و رشک است. او میان رشک که تجربه‌ای دو‌نفره است، و حسادت که تجربه‌ای سه‌نفره محسوب می‌شود، تفاوت قائل می‌شود. با‌این‌حال، در نوشته‌هایش گاهی رابطۀ این دو هیجان اندکی مبهم به نظر می‌رسد. در جایی درمورد رشک کودک به سینۀ مادر می‌نویسد: «زمانی که وضعیت ادیپی رخ می‌دهد، حسادت به این رشک اولیه اضافه می‌شود.» (۱۹۵۲، ص. ۷۹) اما در جایی دیگر چنین می‌گوید:

«میان رشکی که نسبت‌به پستان مادر احساس می‌شود و شکل‌گیری حسادت پیوند مستقیمی وجود دارد. حسادت بر پایۀ بدگمانی و رقابت با پدر شکل می‌گیرد، پدری که متهم به این است که پستان مادر و خودِ مادر را از کودک گرفته است. این رقابت نشانۀ مراحل اولیۀ شکل‌گیری عقدۀ ادیپ (در شکل مستقیم و معکوس آن) است؛ حالتی که معمولاً همزمان با موضع افسرده‌وار در سه‌ماهۀ دوم زندگی ایجاد می‌شود.» (۱۹۵۷، ص. ۱۹۶)

بااین‌حال، کلاین در جای دیگری چنین اظهار می‌کند که: «رشک، رقابت و حسادت ادیپی _ که در این مرحله همچنان به‌شدت تحت تأثیر تکانه‌های دهانی-سادیستی هستند _ اکنون نسبت به دو نفر تجربه می‌شوند، دو نفری که هم مورد نفرت‌اند و هم مورد عشق.» (۱۹۵۲، ص. ۸۰)
این تعبیر چنین القا می‌کند که حسادت ادیپی در واقع بازگشتی است (هرچند قدرتمند) به سادیسم دهانی، که ابتدا متوجه مادر و خواهران یا برادران بود. در نتیجه، این پرسش که رقیب اصلی کودک چه کسی بوده _ پدر یا خواهر و برادر _ در نوشته‌های کلاین مشخص نیست.
با‌این‌حال، اگر بخواهیم در قضاوت منصفانه باشیم، باید بگوییم که خود کلاین هم به درهم‌تنیدگی این دو اشاره کرده بود؛ چرا که این پدر است که مادر را باردار می‌کند و موجب تولد فرزندان دیگر می‌شود. همچنین، جای دادن تحولات ادیپی در سال دوم زندگی از سوی کلاین باعث می‌شود که تمایزگذاری میان رشک و حسادت دشوارتر شود.

اما آنچه در نظریه‌پردازی کلاین کاملاً روشن است این است که نقش فرافکنی همجنس‌گرایی در شکل‌گیری حسادت بسیار اندک است، درحالی‌که سادیسم دهانی (حتی اگر با وضعیت ادیپی تشدید شده باشد) نقش اصلی را در شکل‌گیری حسادت ایفا می‌کند.

برونسویک (۱۹۲۹) که با یک بیمار روان‌پریش زن که از حسادت رنج می‌برد کار می‌کرد، کوشید بین دیدگاه فرویدی و کلاینی مصالحه‌ای ایجاد کند. او پذیرفت که حسادت ریشه در تمایلات همجنس‌گرایانه دارد، اما باور داشت که این میل شهوانی از عقدۀ ادیپ سرچشمه نمی‌گیرد، بلکه از سطحی پیش‌ادیپی ناشی می‌شود. ریوِ‌یر (۱۹۳۲) این فرمول‌بندی را پیچیده‌تر کرد. او معتقد بود که میل به دزدیدن چیزی از مادر یا گرفتن دارایی‌های او، هنگامی که به بیرون فرافکنی می‌شود، اساس حسادت را شکل می‌دهد. ریو‌یر تأکید داشت که این خیال‌پردازی‌های «سرقت» ممکن است در فرایندی تحت عنوان «شهوانی‌سازی» (یعنی گرفتن بار معنای جنسی بزرگسالی) دگرگون شوند، اما در اصل، خاستگاهی کودکانه و دهانی دارند. او چنین نوشت: در فرد حسود، «فقدان عشق» یا «جست‌وجوی عشق» در نهایت به چیزی عمیق‌تر از یک رابطۀ جنسی با والد دلخواه اشاره دارد. کیفیت دلبستگی در این افراد اغلب به «پاره‌ابژه» (part-object) محدود می‌شود؛ یعنی آن‌ها نه به کل شخصیت طرف مقابل، بلکه به بخشی از او دلبسته می‌شوند، و همین باعث می‌شود که تعویض شریک عاطفی برای‌شان راحت باشد و نسبت به شخصیت عینی او بی‌تفاوت باشند. این «فقدان» یا «جست‌وجو» در چنین مواردی به رشک دهانی و به‌ویژه محرومیت از پستان مادر یا آلت تناسلی پدر (به‌عنوان شیء دهانی) بازمی‌گردد؛ یعنی همان شیئی که کودک در سطح ناهشیار حس می‌کند والدین در رابطۀ جنسی با یکدیگر از آن لذت می‌برند. در اینجا همچنین به سردرگمی رایج میان واژه‌های «رشک» و «حسادت» اشاره می‌کنم؛ سردرگمی‌ای که ریشه‌ای مشخص در همین تجربۀ نخستین دهانی از «صحنۀ نخستین» دارد؛ تجربه‌ای که در آن، این دو احساس از هم ‌تفکیک‌پذیر نیستند. این تجربه _ و فقط همین تجربه _ است که بنیانی منطقی فراهم می‌سازد برای آن احساس شدید فقدان، نیاز شدید، خلأ و ویرانی که فرد حسود در دل یک مثلث عشقی تجربه می‌کند، تجربه‌ای که با خیانت طرف مقابل دوباره زنده می‌شود.

فنیکل (۱۹۴۵) نیز تثبیت دهانی زودهنگام را ریشۀ حسادت می‌دانست. آرزوهای سادیستی دهانی که به سوی مادر هدایت می‌شد اکنون به شریک عاطفی در زندگی بزرگسالی فرافکنی می‌شوند و به این ترتیب، این فردْ خیانتکار و حیله‌گر به نظر می‌رسد. چاترجی (۱۹۴۸)، که به طور مستقل در کلکته کار می‌کرد و ظاهراً از دستاوردهای ریو‌یر و فنیکل بی‌خبر بود، اطلاعات بالینی دقیقی ارائه داد تا از نتیجه‌گیری‌اش پشتیبانی کند که بر طبق آن: «حسادت مرضی نه از سطح ادیپی جنسی، بلکه از ریشه‌ای کاملاً دهانی نشئت می‌گیرد.» (ص. ۲۱) باراگ (۱۹۴۹) که از اسرائیل در مورد یک بیمار مرد گزارش می‌داد، به نظریۀ اولیۀ فروید بازگشت و از تثبیت دهانی در شکل‌گیری حسادت سخنی نگفت.

تحلیل‌گران بعدی

سیدِنبِرگ (۱۹۵۲الف، ۱۹۵۲ب) اشاره کرد که نوع خاصی از ارضای خواسته‌ها در حسادت رخ می‌دهد، صرف‌نظر از اینکه این حسادت از نوع روزمره باشد یا از نوع بالینی و شدید. مقداری حسادت ساختگی و شوخی‌کردن همراه با «اتهام‌های لاس‌زدن» نمک زندگی رمانتیک یک زوج سالم و کارآمد است. شوهر که به شوخی همسرش را برای علاقه‌مندی‌ به باغبان سرزنش می‌کند، در سطح ناهشیار از پیروزی ادیپی لذت می‌برد (در این موقعیت باغبان نمایندۀ پسر و خود او نمایندۀ پدر است) و این در‌حالی است که در واقع هیچ تخلفی انجام نشده. به همین سیاق، همسر هم دربارۀ «عشق» شوهرش به دستیار جوان تحقیقاتی‌اش شوخی می‌کند. در هر دو حالت، نوعی شوخ‌طبعی حفظ می‌شود و تجربۀ حسادت کنترل‌شده و لذت‌بخش است. زمانی که این بازیگوشی از بین می‌رود، حسادت تبدیل به چیزی بسیار آزاردهنده می‌شود. اما حتی در چنین مواقعی نیز می‌توان نشانه‌ای از ارضای خواسته‌ها را مشاهده کرد. فرد با متهم‌کردن شدید شریک عاطفی‌اش به خیانت، این میل را نشان می‌دهد که والدینی که هدف خواسته‌های شهوانی دوران کودکی بوده‌اند، واقعاً باید از نظر جنسی بی‌‌بندوبار باشند _ به طوری که خواسته‌های ممنوعۀ فرد بتوانند در خفا ارضا شوند. چنین ارضای پنهانی در حسادت است که باعث می‌شود فرد حسود تمام اطمینان‌خاطر‌ها را کنار بزند و برخلاف انتظار، به دنبال «تأیید» شک و تردیدهای خودش باشد.

اشمیدبرگ (۱۹۵۳) بر نیاز شدید اولیه به ابژۀ عشق، سادیسم دهانی و تمایل به کنترل همه‌جانبه تأکید کرد. او به چارچوب مدل نظریۀ رانه وفادار باقی ماند و این مدل را به مرحلۀ دهانی ربط داد. در مقابل، اورتگا (۱۹۵۹) به مشکل حسادت از دیدگاه سالیوان (یعنی دیدگاه بین‌فردی) پرداخته است. او معتقد است که افراد حسود نسبت‌به ارزشمندی خود در نظر دیگران احساس ناامنی شدیدی دارند. بنابراین، نیازی نیست که رقبای آن‌ها برتر باشند؛ بلکه افراد حسود احساس می‌کنند که رقبای‌شان برترند چون خودشان را بی‌ارزش می‌بینند. علاوه بر این، فرد حسود وقتی با رقیب خود رقابت می‌کند، در واقع در تلاش است تا خود را از آنچه خودش احساس می‌کند مناسب‌تر و قابل‌قبول‌تر نشان دهد.

یک دهه بعد، پائو (۱۹۶۹) ارتباط میان همجنس‌گرایی سرکوب‌شده و حسادت را زیر سؤال برد. او ریشۀ حسادت را به روابط ابژۀ مشکل‌دار در اوایل کودکی نسبت داد. پائو می‌گوید:

ازآنجاکه سه نفر در نقش «بازیگران اصلی» حسادت فعالیت می‌کنند، می‌توان گفت که حسادت زمانی تجربه می‌شود که کودکِ درحال رشد توانایی تشخیص واضح افراد اطراف خود را پیدا کند. در چنین زمان‌هایی، او باید توانسته باشد خودش را از دیگران تمایز دهد، میزانی از ثبات ابژه را در خودش ایجاد کند و مجموعه‌ای ابتدایی از بازنمایی‌های خود و بازنمایی‌های ابژه را داشته باشد. دخالت یک شخص سوم در رابطۀ دو نفرۀ مادر و کودک _ مانند پدر، خواهر یا برادر، یا دیگران _ اجتناب‌ناپذیر است. بنابراین، هر کودکی به محض اینکه ابزار لازم برای تشخیص مفهوم حسادت را داشته باشد، این احساس را می‌شناسد. اما او به یک چیز خاص دیگری نیاز دارد تا بتواند بازنمایی‌های خود و ابژه را فرمول‌بندی کند و حسادت را بازسازی کند.» (ص. ۶۳۳-۶۳۴)

این «چیز خاص» یک رویداد واقعی است (مثل تولد یک خواهر یا برادر، جدایی از مادر) که باعث ایجاد ناامنی در مورد دلبستگی و تعلق خاطر می‌شود. سپس این غم و اندوه با احساسات طردشدن در دوران ادیپی تشدید می‌شود. پائو ادامه داد که حسادت یک وضعیت ذهنی پیچیده است که هر سه مؤلفۀ ساختار روانی (اید، ایگو، و سوپرایگو) را درگیر می‌کند: اید (که از طریق سادیسم دهانی نمایان می‌شود)، ایگو (که از طریق فرافکنی میل به خیانت و نگه‌داشتن نارسیستی خود نمایان می‌شود) و سوپرایگو (که از طریق انتقادکردن و مجازات‌کردن شریک عاطفی و خود بروز می‌کند). مشاهدات پائو در مورد نقش تروماهای اولیه بعدها توسط اسپیلمن (۱۹۷۱) و ویزدام (۱۹۷۶) تأیید شد. ویزدام جزئیات دقیقی از واکنش‌های حسادت یک پسر دوازده‌ماهه به تولد برادرش را شرح داد.

نویبائر (۱۹۸۲) با اضافه کردن جنبۀ جدیدی به پدیدارشناسی حسادت، نه تنها آن را از رشک متمایز کرد، بلکه آن را از مفهومی که کمتر به آن اشاره می‌شود، یعنی رقابت، هم متمایز کرد. طبق نظر او:

«رقابت، یعنی تلاش برای دسترسی انحصاری به منبع (یا منابع مورد نیاز)، شامل یک مبارزۀ قاطعانه و تهاجمی علیه رقیب است… رقابت عملی است که بر اساس تمایل به «ندادن ابژه به رقیب» بنا شده است. بنابراین، در رقابت، ارتباط با ابژه حفظ می‌شود. حسادت بر اساس آگاهی از ویژگی‌های برتر دیگران یا آرمانی‌سازی این ویژگی‌ها بنا شده است. مؤلفۀ لیبیدوئی این تحسین با احساسات رنجش، بی‌ارزشی و غم همراه است. حسادت رنجشی است که به دلیل عشقی که شخص سوم دریافت می‌کند یا انتظار دارد دریافت کند به وجود می‌آید. این احساس زمانی فعال می‌شود که عوامل رشدی دیگری به رقابت افزوده شوند، زمانی که هویت جنسیتی تثبیت می‌شود، یعنی زمانی که سازمان‌دهی فالیک-ادیپی شکل گرفته و رابطۀ مثلثی ویژگی‌های ادیپی پیدا می‌کند.» (ص ۱۲۳–۱۲۴)

نویبائر تا جایی پیش رفت که گفت رقابت می‌تواند از طریق مسابقه یا همزیستی مدیریت شود، درحالی‌که حسادت از طریق بازپس‌گیری عشق ابژه می‌تواند مدیریت شود. اما رشک مشکل‌تر است زیرا شامل پرخاشگری به ابژۀ تحسین‌شده و دوست‌داشتنی می‌شود. به دنبال کارهای نویبائر، دو مقالۀ مهم دیگر در دهۀ ۱۹۸۰ در مورد حسادت نوشته شد، هرچند که هیچ‌کدام به ایده‌های او اشاره نکردند. کوئن (۱۹۸۷) تصویری بسیار دقیق و چندلایه از حسادت ارائه داد. در این دیدگاه، حسادت هم‌زمان جایگزینی برای صمیمیت کامل و عمیق با دیگری و دفاعی در برابر این صمیمیت است. این حسادت معادل خودارضایی است که سناریوهای منحرفانه‌‌ای از ارتباط جنسی را شامل می‌شود. شخصیت‌ها شامل دست کم چهار نقش هستند: بازیگران جنسی مرد و زن، یک ناظر و یک تماشاگر که تعامل میان این سه را مشاهده می‌کند. نیاز به شاهد مربوط است به انکار، بی‌اعتمادی و احساس گناه، به‌ویژه ترس از ویرانگری، و نیروهای مازوخیستی و نارسیستی. انتخاب ابژه در حسادت‌های بیمارگون شامل یک محافظ خیالی است و اساساً امری همجنس‌گرایانه و نارسیستی است.

پایان بخش اول

 

 

error: